اشـــــــــــکهایم دفتـــــــــــردلتنگـــــــــــیهایـــــــــــم راخیـــــــــــس میـــــــــــکـــــــــــندهـــــــــــرشب... اینهـــــــــــاکـــــــــــه می بینیـــــــــــد دلـــــــــــنوشته های خیس روزهـــــــــــاوشبهـــــــــــای تکـــــــــــراری من است... بااینهـــــــــــاعاشقـــــــــــی مـــــــــــیکنـــــــــــم

خیس از اشک به خانه برگشت ،

به دروغ گفت چترم را فراموش کردم ...

چه خاصیت هایی دارد این باران ...

باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود

راه می افتم

بدون چتر

من بغض میکنم ، آسمان گریه ...

 

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:29 |- غزاله -|

دلم می گیرد... 

از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد!! 

و نگاهی که به توست... و هیچ وقت تو را نمی بیند! 

از دوستی که برایت 

هدیه 

دو بال برای پریدن می آورد... 

و بعد... 

پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند!!! 

دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به هوسبازانی که ترانه عشق میخوانند!! 

این همه هیچ... 

گاهی حتی 

از خودم هم دلم میگیرد...

 
چهار شنبه 27 آذر 1392 12:24 |- غزاله -|


باران از جنس من است و من از جنس باران ...

هر دو بی هدف می باریم به امید رویش یک امید از جنس عطر تنت !

زود برگرد ؛ باران نزدیکــ است !

 

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:21 |- غزاله -|


چـــه بــارانـــی !

امـــا چـــه فــایده !

تـــــو نیستی و بــاران ِ بـــی تو ...

 یعـــنــی ســـوزانــدن تــَــن ِ ســیگـــار !

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:20 |- غزاله -|

هی باران !

دلت را خوش نکُن به ذوق مردم از باریدنت

این جماعت زمانی تورا میخواهند که برایشان صرف داشته باشی

وقتی دلشان تورا میخواهد که هوا گرم باشد

زمین خُشک باشد

...

همین که خیسشان کُنی ُ لباسشان کثیف شود

همین که ناخواسته ضرر برسانی

همین که برنامه هایشان را لغو کُنی

تو را به فُحش خواهند کشید

 اما نگران نباش !

تو تنها نیستی

رفتارشان با مَن هم شبیه توست !

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:15 |- غزاله -|

آسمان نمیشود مثل تو بود





 

چه چیزی را میخواهی ثابت کُنی ؟

 

اینکه بی هوا میباری

 

این یعنی طعنه به غرور ِ من ؟

 

نمیشود مثل تو بی هوا ببارم

 

آسمان ِ لعنتی نمیشود مثل تو بود ؛ بفهم

 

مردُم باران ِ تورا دوست دارند

 

اما من را نه !

 

مردُم کسی را میخواهند تا با او در لحظه خوش باشند ...

 

آنها چه میفهمند باران را ؟

 

درد را ؟

 

خاطره را ؟

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:9 |- غزاله -|

  یک جمله ی زیبا از خدا:
  "قبل از خواب دیگران را ببخش و

   من قبل از اینکه بیدار شوید,

   شما را بخشیده ام...

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:7 |- غزاله -|

عجیب است برای دروغهایمان

  "خدا" را قسم میخوریم

 

  و به حرف راست که میرسیم

 

  میشود "جان تو"..!

 

چهار شنبه 27 آذر 1392 12:5 |- غزاله -|

 

                                              ازم خواسته بودن از حالش بنویسم

اصلا باور نمیکردم بهم دروغ بگه اما دروغ بود کدوم سرطانی یه ماهه خوب میشه

 

منی که سعی میکردم کنارش باشم تا حس تنهایی نکنه حس نا امیدی نکنه اما هر بار بهم میگفت عزیزم نمیخوام به پای من بسوزی برو دنبال زندگیت اما من بودم که میگفتم تنهات نمیزارم چقد خول بودم

 

یه روز برگشت گفت دارم ازدواج میکنم گفتم سرطانتون بهتر شد؟

 

گفت خطر رفع شد دروغ گفت بهم خدا بدونه باهاش

 

منی که از خودم مایه میذاشتم تا اون به بیماریش فک نکنه خدا میدونه چقد نذر کردم و براش اشک ریختم و اون چه جوری جوابمو داد

 

نمیدونم چجور آدمیه فقط نمیدونم چجوری میخواد از خدا برا عاقبت بخیریش دعا کنه سه سال بازیم داد با حرفاش حرامش باشه

 

اما باز خداروشکر که دروغ بوده چون من هنوز حوای کسی هستم که به هوای دیگری میرود

 

سه شنبه 12 آذر 1392 10:39 |- غزاله -|

 

 

مهلت بده لعنتی...

قبول ... میروم...

فقط پایت را جمع کن ...

تا غرورم را بردارم ....

سه شنبه 12 آذر 1392 10:36 |- غزاله -|

ϰ-†нêmê§